
در حالی که تورم افسارگسیخته و گرانی بیپایان، سطح زندگی خانوادههای کارگری را به شدت تحت فشار قرار داده، حقوق ماهانه این قشر، نه تنها فراتر از رفاه، بلکه حتی از حداقل معیشت نیز عقب مانده است. با حذف تدریجی کالاهای ضروری از سفره، فشار بر بودجه مسکن، و دسترسی محدود به آموزش و درمان، بحران معیشتی به یک تهدید ساختاری برای پایداری اقتصادی و اجتماعی کشور تبدیل شده است.
به گزارش کیوسکخبر، در دل اقتصاد ایران، قشری زندگی میکند که ستون فقرات تولید و خدمت محسوب میشود، اما زندگی آنان به حدی فرسایش یافته که دیگر تنها از بحث «فقر» فراتر رفته و به بحرانی چندبعدی تبدیل شده است. کارگران، به عنوان یکی از مهمترین ارکان اقتصاد ملی، روزگاری به عنوان نماد پیشرفت و تولید شناخته میشدند؛ اما امروز، زندگی این قشر با چالشهایی روبروست که نه تنها کیفیت زندگی، بلکه کرامت انسانی و امنیت روانی آنان را نیز تهدید میکند.
بر اساس آخرین مصوبات، حداقل دستمزد یک کارگر متأهل با یک فرزند، اندکی بیش از ۱۵ میلیون تومان است. این رقم، در شرایط فعلی که تورم سالانه به ارقام دو رقمی رسیده و قیمت کالاهای اساسی رشدی بیسابقه داشته، نه تنها فاقد هرگونه تناسب با واقعیتهای اقتصادی است، بلکه نمادی از گسست عمیق بین سیاستگذاری و زندگی واقعی مردم محسوب میشود. صدها هزار خانواده کارگری در کلانشهرها و شهرهای کوچک، با این مبالغ ناچیز، ماه به ماه دست و پنجه نرم میکنند تا حداقلهای زندگی را تأمین کنند — و اغلب نیز شکست میخورند.
یکی از شوکهای روانی این قشر، حذف تدریجی مواد غذایی ضروری از سفره خانوادگی است. گوشت قرمز که هر کیلو به مرز یک میلیون تومان رسیده، مرغ با قیمت حدود ۱۵۰ هزار تومان، و برنج در محدوده ۳۰۰ هزار تومان، دیگر به کالاهایی لوکس تبدیل شدهاند. حتی نان، که سالها نماد سادگی و دسترسی عمومی بود، امروز با افزایش مکرر قیمت، برای بسیاری از خانوادهها به بار مالی سنگینی تبدیل شده است. این تحول، تنها یک تغییر در سبد غذایی نیست؛ بلکه نشانهای از فقر تغذیهای است که در آیندهای نزدیک، هزینههای سنگینی بر سیستم بهداشت و درمان کشور تحمیل خواهد کرد.
اما تغذیه تنها بخشی از معادله است. بحران مسکن، بُعد دیگری از این بحران چندلایه است. در تهران، مشهد، اصفهان و دیگر کلانشهرها، اجاره یک واحد مسکونی ساده، اغلب معادل تمام یا بیش از تمام حقوق یک کارگر است. این واقعیت، بسیاری از خانوادهها را به سکونت در مناطق حاشیهای، خانههای اشتراکی یا سکونتگاههای غیررسمی سوق داده است. برخی، برای پرداخت کرایه، مجبور به قرض گرفتن از همکاران یا حتی کارفرمای خود میشوند — عملی که نه تنها فشار مالی، بلکه تضعیف کرامت و استقلال فردی را به همراه دارد.
در این میان، دسترسی به آموزش و درمان، دو ستون اساسی توسعه انسانی، عملاً از دسترس بسیاری از خانوادههای کارگری خارج شده است. هزینههای تحصیل فرزندان، خرید لوازمالتحریر، شهریه مدارس غیرانتفاعی و کلاسهای تقویتی، برای این خانوادهها دیگر اولویت نیست. از سوی دیگر، هزینههای درمانی، با افزایش تعرفههای ویزیت، کمبود دارو و ضعف پوشش بیمهای، باری سنگین بر دوش خانوادهها شده است. بسیاری در صورت بیماری، از مراجعه به مراکز درمانی صرفنظر میکنند — تصمیمی که در بلندمدت، عواقبی جبرانناپذیر برای سلامت جمعی و بهرهوری نیروی کار خواهد داشت.
این شرایط، فراتر از یک بحران اقتصادی است. فقر، در اینجا، فقط کمبود درآمد نیست؛ بلکه فروپاشی امید، از دست دادن انگیزه و فرسودگی روانی است. کارگری که هر روز با دغدغه نان شب به محل کار میرود، چگونه میتواند تمرکز، خلاقیت یا بهرهوری داشته باشد؟ چگونه میتوان انتظار داشت که قشری که زیر بار فشار معیشتی است، به عنوان موتور محرکه تولید عمل کند؟
وضعیت بازنشستگان نیز نه تنها بهتر نیست، بلکه در بسیاری موارد، بدبودتر است. افرادی که دههها از عمر خود را صرف خدمت به جامعه کردهاند، امروز با حقوقی زندگی میکنند که تنها برای ۱۰ تا ۱۵ روز اول ماه کفایت میکند. بسیاری مجبورند دوباره به بازار کار بازگردند — نه برای فعالیت اجتماعی، بلکه صرفاً برای بقا. این وضعیت، نه تنها با اصول عدالت اجتماعی سازگار نیست، بلکه نشانهای از ضعف سیستم حمایتی است که باید در مقابل پیری و بازنشستگی، سپری امنیتی ایجاد کند.
راهحل، صرفاً افزایش عددی حقوق نیست. نیاز به بازنگری بنیادین در سیاستهای دستمزد است؛ سیاستی که بر اساس سبد واقعی معیشت خانوار — شامل مسکن، تغذیه، درمان، آموزش و حملونقل — شکل گیرد، نه بر اساس محاسبات آماری یا مصالح سیاسی. همچنین، سیستمهای حمایتی باید به گونهای طراحی شوند که واقعاً به کاهش فشار معیشتی کمک کنند، نه اینکه صرفاً نقش تشریفاتی داشته باشند.
در نهایت، حمایت از کارگر تنها یک مسئله اقتصادی نیست؛ بلکه یک ضرورت ملی و انسانی است. اگر ستون فقرات اقتصاد ضعیف شود، کل بنا در خطر فروپاشی قرار میگیرد. صدای کارگر باید از فضای مناسبتی و شعارها خارج شود و در تصمیمات اجرایی و سیاستهای کلان شنیده شود. امروز که هنوز فرصت هست، باید اقدام فوری، عملی و شجاعانه صورت گیرد. زیرا اگر فردا بخواهیم جبران کنیم، شاید دیر باشد.